۹.۶.۹۱

زنی اینجا مردست

دست در دست خیال
پای از راه نشست 
زنی اینجا دل بست 
شرم برگونه نشست 
تکه تکه خوابش
عطر تو رنگ گرفت
مردی از راه گذشت...

۸.۶.۹۱

بی خوابی

موی بلندی که چتر صورتش نشود به وقت هم اغوشی, 
بند دلتنگی میشود در پیچ تاب بالش بیخواب....

از تو به شب نشسته ام

دست های حادثه
گریبان خاموش
پنجره ای بی طلوع
اتفاقی که میافتی,
از روزن چشم هایم...

شبانه ها

خط به خط خیالت را از برم...
شب ها,
ارام میایی,
دست ها را حلقه میکنی دور تنم,
میفشاری ام...
لب به بوسه می ارایی...
سر بر سینه ات به خواب میروم...
خط به خط خیالت را زیسته ام...

۵.۶.۹۱

بازی

چاهار ساله باشم, 
شلوار پیش سینه دار قرمز به تن, 
موهایم را مادر خرگوشی ببندد, 
اسباب بازی کوکی ام ,
همان دخترک کوچکی که سوار بر روروعک آبی اش بود, 
پیچش را به زور به پیچانم و نگه دارم تا کوکش روی هوا حدر نرود, 
دراز بکشم روی پله ی خنک تراس
بگذارمش روی پله ی پایینی که صاف و سیقلی باشد
روروعک کوکی راه برود و من غش غش بخندم به قیافه ی مزحک عروسک
بخندم به این همه راه های رفته ی بی خودی اش, 
بخندم به اینکه میدانم من کوک میکنمش و او نمیداند...

در گذر

تهی شده ام...
بی قرار فردا, 
باد میپیچد لای خاطراتم, 
من تاب میخورم
 بی دست و پا...
نه این که دل کنده باشم ...
زبان بسته ام از خواستن...
همون وختا که یهو همه  چی از چشات میافته...
همون وختا که بی دلیل پاهات سست میشه, 
زانوهات خم میشه, 
میشینی...

دیگه این دل دل نمیشه !

ته جاده خاکی های دلم میرسی به یه خرابه, 
قدیما بش میگفتن کنج دل , 
دنج بود و ساکت, 
کسی گذرش اون ورا نمی افتاد, 
آخه حرمت داش!
هر کی اراده میکرد بره اون سمتی, 
باس چل شبانه روز روزه میگرف, 
چل شبانه روز نماز طهارت میخوند, 
چل شبانه روز سکوت میکرد...
بعد تازه اگه رخصتش میدادن, 
میشد بره اون حوالی, شبی و مهمون باشه...
امون از بی قاعدگی آدما, 
از وختی شرو کردن به دروغ گفتن, 
میگم شروع, چون یه وختی آدما هیش کدومشون دروغ نمیگفتن!
خلاصه از وختی شرو کردن به دروغ گفتن, همه چی قر و قاطی شد, 
دروغکی گفتن چل روز روزشون و گرفت,
 دروغکی گفتن چل روز نماز طهارت خوندن,
 دروغکی گفتن چل روز سکوت کردن, 
بعد هی رفتن و اومدن, 
هی رفتن و اومدن, 
یه روز صب خروس خون , چشام و که وا کردم, 
دیدم هعی... ویرونه شده...
حالا دیگه کسی رغبت نمیکنه این همه جاده خاکی و بره بره بره تا تهش...
تو هم نرو... 
بیا بشین دو تا چایی بزنیم, خسته ی راهی مسافر...

نمیشه

+نمیشه!
-خب چرا? 
+نمیشه!
-هیچ راهی نداره
+نمیشه!
ینی تلاش بی فایده اس?
+ نمیشه!
-امید?
+نمیشه!
-خاستنش از دور حتی...
+نمیشه!
-ارزوش...
+نمیشه!
-...
+نمیشه
+نمیشه
+نمیشه....
ماهی خسته
قعر اقیانوس
صیاد منتظر

دل گنده

نامبرده دل میداد قلوه هم نمیگرفت :|

امشب از من بگذر

میروم سرم را روی بالش بگذارم
قول بده پشت پلک هایم قایم نشوی, 
 یواشکی سرت را گوشه ی بالشم نگذاری, 
قول بده موهای خیالم را پریشان نکنی...
قول بده دستم را نگیری, مرا نبری آن طرف پرچین آرزو, 
دنبال شاپرک ها نکشانی ام...
بگذار بخوابم, 
خسته از این همه رویای محال...

۱۶.۵.۹۱

به بر نمیکشی ام زمین مزن ...

برگ ریز شده ام...
به بلندای نگاهت
خو کرده ام
زمستان اغوشت
بی که هیچ بهاری
به انجام برسد...
آرام آرام غروب میشوم
به افق خواستنت ...
گودی کمر یار و 
داغی بوسه...

۱۲.۵.۹۱

گاهی وختا هم این ریختی میشه زندگی!

همون وختا که دیگه حوصله خودتم نداری، 
دسش و میگیری و
پرتش میکنی یه گوشه، 
پشتت و میکنی بهش و سرت و میزاری رو زانوهات...