۱۴.۴.۹۲

هپروت

+ خانوم شما باید با ما بیاین! 
- مم ...من? کجا ? 
+ چیزی نپرسین, نمیتونیم جواب بدیم
- خب ..خب نمیشه که, همینجوری, اصن شما از کجا پیداتون شد, چرا من ندیدمتون
+ لابد حواستون نبود!
- نه, نه, من حواسم بود شما...شماها یهو ظاهر شدین!
+خانوم وقت ندارین, باید با ما بیاین
- نمیشه, من باید اینجا بمونم!
+ فقط یه باید وجود داره, اونم اینه که با ما بیاین! 
- خب من نمیخام, من اصلا شماها رو نمیشناسم! نه, نه , من نمیام!!
+ ببینین خانوم, ما میتونیم به زور متوصل شیم! شما که دوس ندارین!
- چی, زور ? تو این دور و زمونه ی مدرن?! نه, به من دس نزن, من....من هنوز اینجا کار دارم! 
+ اون بازوش و بگیر
- نه, خواهش میکنم نمیتونین من و ببرین, شما حق ندارین.....
- نه.... اخ, دستم ولم کنین, منو کجا میبرین?! واای, نه, من کار دارم, من هنوز اینجا کار دارم....من....م....

۱۱.۴.۹۲

ابری با احتمال بارش گریه


ممکن است خیلی آرام نشسته باشی کنج اتاقت. ممکن است پنجره تا انتها باز باشد و باد پرده را برقصاند...ممکن است سایه ی درخت سبز پشت پنجره روی سرت سنگینی کند... ممکن است خورشید از وسط آسمان گذشته باشد و سلانه سلانه سمت کوه ها قدم بزند. ممکن است همه چیز مثل همیشه باشد. اما دلت گرفته باشد...