۵.۶.۹۱

بازی

چاهار ساله باشم, 
شلوار پیش سینه دار قرمز به تن, 
موهایم را مادر خرگوشی ببندد, 
اسباب بازی کوکی ام ,
همان دخترک کوچکی که سوار بر روروعک آبی اش بود, 
پیچش را به زور به پیچانم و نگه دارم تا کوکش روی هوا حدر نرود, 
دراز بکشم روی پله ی خنک تراس
بگذارمش روی پله ی پایینی که صاف و سیقلی باشد
روروعک کوکی راه برود و من غش غش بخندم به قیافه ی مزحک عروسک
بخندم به این همه راه های رفته ی بی خودی اش, 
بخندم به اینکه میدانم من کوک میکنمش و او نمیداند...