۲۳.۴.۹۱

۱۵.۴.۹۱

طلب که تو باشی،‌
وصول ممکن نیست!
برگشت میخورد تمام نگاه هایم
خاموشی چشمانت را...

۱۴.۴.۹۱

آغوشت
رویایی 
که به خط نبودنت شکست...

بیهودگی

بی انتهاست دنیا 
و ما
مرگ را به انتظار نشسته ایم!

دستت را
حلقه کن به دور بودنم،
تا غش غش بخندم برین زوال نا آرام
بَل بال کشم از دل شب،
هستی را به یکباره از خواب برهانم،
بگریزیم از انکار،
دستت را حلقه کن ...

کاش میشد ، 
نیمی از من که عاشق است زیر گور سرد بخوابد ، 
و نیمی دیگر زندگی کند،‌گرم!
شعر بگوید،‌
آواز بخواند،
پای اخبار بحث سیاسی بکند و تخمه بشکند،
توی خیابان حق تقدم را رعایت کند،
از روی پل عابر پیاده رد بشود،
مهمانی بگیرد فلان سالگی اش را،
سبزی بخرد،‌
چانه بزند،
توی تاکسی بحث اجتماعی بکند و هی بگوید : بد زمانه ایست آقا جان!

مرگ پاور چین پاورچین به در خانه ی همسایه رسید، 
چایش را خورده نخورده رفتند...
زندگی فردا صبح به دیدارشان خواهد آمد

از اینجا که من شسته ام، 
دنیا بی انتهاست، 
از آنجا که تو نشسته ای، 
دنیا تمام میشود...

کتری به جوش می آید
من پر از قل قلم...
سرم گیج میشود به چرخش پنکه 
تاب میخورند چشمانم حفره ی خالی جمجمه را
درد میشود بند های انگشتم 
ثانیه ها خسته وکشدار دور ساعت راه میروند، 
یکی یکی
پشت به پشت، 
ثانیه ای که خواب مانده بیرون می افتد...
خواب میبینمت...

سایه ای زیر چشم نشسته
و گود رفته ام
غروب میکند
امید دیدارت...

رژ لب
ترک میکند 
لب هایی را که سیگار به آغوش کشیده اند،‌
به امید دود شدنت...

غروری میشکند،
صدایی خاموش میشود،
حرفی نا تمام میماند،
خواهشی اشک میشود،
دری بسته میشود...


لای البوم کهنه،‌
یک عدد من پیدا کردم، 
که میخندد!
توی چشم هایش کمی عشق جا خشک کرده، 
بوی نارنج میدهد دست هایش، 
و هنوز امیدوارست!
آلبوم را میبندم، 
توی کمد میگذارم، 
هه!
چای مینوشم...

گر میگیرد، 
ذغالی که منم، 
فوتی که تویی!
خاکستر میشوم بستر رویایت را...

روزهایی که میگذرند، 
به تجاوز تنهایی
باردار منی هستند سخت تر از دیروز...

تو فقط باش!


بهانه ی بیداریم باش،‌
این شب ها خواب هایم میل به عمیق تر شدن دارند...

+ یه چیز جالب دیگه! بگم ، بگم؟
ـ بگو خب
+ آدما فقط ظاهرشون آدمه، ینی مثه ما که ظاهرمون پشه اس! 
ولی ما تومون هم پشه اس! ولی آدما توشون آدم نیس!
یه عالمه سگ و گاو خر و کودک و... یه عالمه چیز توشونه!
ـ هه!
دلم خواب میخواهد، 
به سنگینی مرگ...
نفس بریده از حیات,
تن خسته از بیتابی,
شکوه گلو را به تاراج برده...
چرا جان نمیسپارم کوچه های تنگ خیالت را?
زن : تشنمه
مرد : یه قلپ آب حیات مونده ته پارچ
زن : تو تشنت نیس؟
مرد : سیراب از شهد لبان تو!
زن : پس پاشو برو پارچ و بیار که هلاک شدم
مرد : گره خورده پایم به پیچ نگاهت
زن: چه جوری وا میشه خب؟ گره خوب نیس
مرد : دل بده...
زن : تشنمه!

مثلا های بی خودکی


مثلا تو آنجا ، آن گوشه ی تخت خوابیده ای،
مثلا دستانت را باز کرده ،
مثلا منتظری بیایم ارام توی بغلت جا بگیرم...
مثلا لبخند بزنی و بگویی این آرامش را با هیچ چیز عوض نمیکنم
مثلا دیگر این تخت گور هر شبه ام نباشد،
مثلا ...

روزهای بی حوصله,
خسته از کشدار بودنمان, 
می ایند و میروند....
بی تردید
شب با همه ی بی کسیش از راه میرسد,
مچاله میشویم توی رختواب,
در انتظار روزی که دیگر انتظارمان را نمیکشد...

از طعم کنت بدم می آید!


بهمن جدایی مان 
عجیب با طعم دهانم همخوانی دارد، 
لابه لای اشک هایم
دود میشوی، 
کامی پس از کامی...
فرقی نمیکند,
دود سیگار باشد یا بخار چای,
من حرم نفس هایت را کم اورده ام...
بی رحم میشوم تمام دلم را،‌
دستم را چال میکنم پای قسم هایم، 
از من پایی میماند، 
ناگذیر رفتن...
آوار بی کسی 
چه سرخوشانه حیاتم را نشانه رفته است، 
من سجده میشوم درماندگی را...

همون لحظه هایی که بغلت و کم میارم...
همون غربت...
بوی گند اسپری سالبوتامون، 
بوی روزهای نبودنت، 
بوی درد هامون...
بوی بی حوصله گی و خستگی شب هات...
بوی حسرت این شیش سالی که گذشت...
بوی یادگار از دوست داشتنت...
در زندگی دردهایی هست، بی درمان،‌
که مثل پیچک به دور وجودت میپیچند،‌
و میشکنی ، ذره ذره ... فشار هایش را...
...باد پنکه برگه هامو بخش اتاق میکنه و من فقط نگاه میکنم
...مثل روزایی که خاطره هات پخش خیالم میشن
...و من فقط نگاه میکنم

ما حادثه بودیم
و جهان
محل احداث!

از من جدا مشو که تو ام ...
که تو ام...
که تو ام...
هیچ ، از یاد رفته ای...
،تو نیستی
...و تنهایی حجم عظیمی از اتاقم را اشغال کرده است

انگیزه ها مهمن ،‌خیلی هم مهمن
انگیزه هاتون و بکنین تو هفتا کیسه ی تو هم ،
بذارین ته گنجه،
یه وختایی که همه چی به نظرتون که چی میاد ، برید سراغشون،
بعد کلی جواب برا اون که چی ها پیدا میکنین!
انگیزه ها مهمن ،
خیلی مهمن!
نذارین بیخودکی از در خونتون پر بکشن برن...

از یه جایی به بعد دیگه ازت میگذره،
باید سرت و بندازی پایین
بچسبی به زندگیت...
از یه جایی به بعد وختی یکی میگه عاشقه،
یه نیشخند مضحک میشینه کنج لبات....

از یه جایی به بعد کسی دلت و نمیلرزونه...

اینجا صدای کبوتر همنوا با کوکوی جغد پیر نا امید است...
پرهایش دانه دانه خواب شده زیر سرمان...
اوار شده رویای رهایی،
هر شبمان را...

تو هر رابطه ای، از دوستی ساده گرفته تا روابط عاشقانه ی عمیق، نباید حرمت خودت و بشکنی.
کسی که حرمت خودشو میشکنه، نمیتونه حرمت طرف مقابل و نگه داره

یه وختایی باید خودتو خر کنی,
بهش بگی همه چی ردیفه,
اصن عالیه
یه وختایی خریت لازمه!
اون لحظه ی اخر, همون موقه که فکر میکنی دیگه نمیتونی, دیگه کم اووردی, همون یه لحظه که رد بشه و تو سر جات محکم وایسی, یهو چن تا پله میکشونتت بالا
یه وختایی مجبور میشم با خودم تکرار کنم از فلانی کینه داشته باش از فلانی کینه داشته باش از فلانی کینه داشته باش
.بعد اخرشم یادم میره سر چی بوده و کلا بی خیال میشم

گور بیدار


کنار همین تخت سرد که با پارچه ی سپید پوشیده شده,
جسد چند دوستت دارم پنهان شده!
من دیده ام کرم های زمان را که میچرند حرف به حرفش را...

نگاه سیگار


چشم که خانه طنازی ات بود
گره خورده به نگاه سیگار حسود
که میخندد پک به پک
که میمیرم کام به کام

من به ناز تو غریبی میکنم...