قرار بر این بوده است
که سردی دست هایت
پر پر کند داغی لب ها را
و به انجماد در آیم
گاه نگاهت به دیگری
لبریز خواستن
قرار بر این بوده است
سربه پیشانی پاهایت
بشکنم
در خود,
و از خود بی خود...
آری
قرار بر این بودهاست
که روزی
بیایی
جان بسپارم
چشم های شب وارت را
و آنگاه
سرد و خاکستری
گام برداری به رفتن
و من
جام حسرت سر کشم
خالی از تو...
که سردی دست هایت
پر پر کند داغی لب ها را
و به انجماد در آیم
گاه نگاهت به دیگری
لبریز خواستن
قرار بر این بوده است
سربه پیشانی پاهایت
بشکنم
در خود,
و از خود بی خود...
آری
قرار بر این بودهاست
که روزی
بیایی
جان بسپارم
چشم های شب وارت را
و آنگاه
سرد و خاکستری
گام برداری به رفتن
و من
جام حسرت سر کشم
خالی از تو...