۳۱.۶.۹۱

قرار

قرار بر این بوده است 
که سردی دست هایت
پر پر کند داغی لب ها را
و به انجماد در آیم
گاه نگاهت به دیگری
لبریز خواستن
قرار بر این بوده است
سربه پیشانی پاهایت 
بشکنم
در خود, 
و از خود بی خود...
آری
قرار بر این بودهاست
که روزی
بیایی
جان بسپارم 
چشم های شب وارت را
و آنگاه
سرد و خاکستری 
گام برداری به رفتن
و من 
جام حسرت سر کشم
خالی از تو...