۳.۷.۹۱

سه کنج زندگی

شیخ کچل الدین هی سرش و میخارونه, 
هی ما نیگاش میکنیم, 
هی سرش و میخارونه, 
هی نیگاش میکنیم
یهو برمیگرده نیگامون میکنه, 
نه ازون نگاه همینجوری ها !!
ازون یهویی زل زدن ها, 
میام با من من بپرسم که چی شده شیخ, 
میگه دیدی چی شد؟
میگم نع 
سری تکون میده , 
یکم جا بجا میشم , 
میگه عمر از نیمه برفت و هنوز اندر خم یک کوچه ای!
سرم و میندازم پایین 
میگه نچ نچ 
این ریختی که نیمه ی دوم و هم از دس میدی؛
سانتر کن بچه, 
بزن وسط دربازه!!